جدول جو
جدول جو

معنی یک لـله - جستجوی لغت در جدول جو

یک لـله
واحد اندازه گیری برابر با: چهار ارش به علاوه ی چهارانگشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یِ مَ هََ / هَِ)
دهی است از دهستان ریوندبخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 6000گزی جنوب باختری نیشابور، دارای 155 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ لَ ظَ / ظِ)
یک دم. یک نفس. لحظه ای، یک باره. یک دفعه. بالمره. یک جا:
نه دایره یک لحظه کناره کند از سیر
گر بروزد از مرکب عزم تو غباری.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ لَ / لِ)
منسوب به یک سال، دارای یک سال. (ناظم الاطباء). که سالی بر او گذشته است. که سالی زیسته است. که مدت یک سال عمر اوست.
- یک ساله راه، راهی که به یک سال توان پیمود:
شنیدم به میزان یک ساله راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه.
سعدی.
، به مدت یک سال. برای یک سال:
بیاورد گردان کشورش را
درم داد یک ساله لشکرش را.
فردوسی.
بیابان و یک ساله دریا و کوه
برفتیم با داغ دل یک گروه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
نوعی تفنگ شکاری که یک لوله دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ لَ تَ / تِ)
یک لخت. یک لت. یک لنگه. که یک مصراع دارد. مقابل دولختی. مقابل دولتی. مقابل دولنگه. و رجوع به یک لخت شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَلْ لَ / لِ)
بی مکث. بی درنگ. بی وقفه: تب کرد و یک کله افتاد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکسره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک لحظه
تصویر یک لحظه
لحظه ای، یکدم، یکجا، یک دفعه
فرهنگ لغت هوشیار
بمدت یک سال بطول یک سال: جبرئیل گفت: بهرمویی که براندام تست ثواب یکساله ترادردیوان بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
نی سوراخ داری که در گهواره کار گذارند تا ادرار نوزاد به داخل
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی ازلـله وا که جدا تراشیده شود و به سر لـله وا نصب گردد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گل با ساقه های بلند که ساقه ی آن شیرین و خوردنی است
فرهنگ گویش مازندرانی
یک باره، ناگهان
فرهنگ گویش مازندرانی
خیلی، مقدار زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی